گنجور

 
صائب تبریزی

هر کس نوایی از من آتش زبان شنید

افسرده شد چو زمزمه بلبلان شنید

در پرده های گوش گل از ناز ره نیافت

فریاد من که گوش کر باغبان شنید

بر عاجزان دراز نسازد زبان چو تیر

پیش از هدف کسی که فغان از کمان شنید

در حیرتم که از چه به گل ماند پای سرو

زین نغمه های تر که ز آب روان شنید

خامی بود توقع روزی ز آسمان

کی زین تنور سرد کسی بوی نان شنید

دیوانه گر نگشت سرش داغ کردنی است

هر کس که وصف خوبی آن دلستان شنید

در هر دلی که حسن گلو سوز او گذشت

بوی کباب از نفسش می توان شنید

صائب گرفت گوشه ای از اهل روزگار

ازبس که ناشنیدنی از مردمان شنید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode