جمعی که زیر تیغ فنا دست وپا زنند
چون موج پشت دست به آب بقا زنند
دور قدح به مرکز ما می شود تمام
در محفلی که ساغر مرد آزما زنند
هر قطره ایش پرده خواب دگر شود
بر روی بخت خفته گر آب بقا زنند
قرصی اگر به سفره روشندلان بود
ذرات را ز پرتو همت صلا زنند
سنگ ملامتی که به روشندلان رسد
گیرند از هوا در صلح وصفا زنند
جمعی که روی تلخ کنند از قضای حق
غافل که زهر بر دم تیغ قضا زنند
داریم نامه ای ز دل خود سیاهتر
مهر قبول بر ورق ما کجا زنند
صائب به شیشه خانه دل سنگ می زنند
آنان که حرف سخت به روی گدا زنند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اصحاب صدق چون قدم اندر صفا زنند
رو با خدا کنند و جهان را قفا زنند
خط وجود را قلم قهر درکشند
بر روی هر دو کون یکی پشت پا زنند
چون پا زنند دست گشایند از جهان
[...]
سرپا برهنگان که دم از کبریا زنند
مردانه پای بر سر کبر و ریا زنند
مستان که میکشند سبوی بساط عیش
ساغر کشان شیشه غم را صلا زنند
گر بینواست دل زنوا مطربان عشق
[...]
آنانکه دم ز دولت فقر و فنا زنند
بر پادشاهی دو جهان پشت پا زنند
مستان یار کوس انالباقی آشکار
منصور وار بر سر دار فنا زنند
با پای سیر وادی هستی کنند طی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.