گنجور

 
صائب تبریزی

مردان اگر نفس به فراغت کشیده‌اند

در زیر آب تیغ شهادت کشیده‌اند

آن‌ها که در بلندی فطرت یگانه‌اند

در شهر خویش تلخی غربت کشیده‌اند

مردانه می‌روند چو مجنون به کام شیر

جمعی که چارموجه کثرت کشیده‌اند

از بار کوه قاف ندزدند دوش خویش

تا سایلان گرانی منت کشیده‌اند

از زهر مرگ تلخ نسازند روی خویش

آن‌ها که جام تلخ نصیحت کشیده‌اند

از تاب عارض تو سلامت‌گزیدگان

خود را به آفتاب قیامت کشیده‌اند

صائب بهشت نسیه خود نقد کرده‌اند

جمعی که پا به دامن عزلت کشیده‌اند