گنجور

 
صائب تبریزی

گر خلق را به حرف دهن باز کرده اند

چشم مرا به روی سخن باز کرده اند

بازآکه از جدایی تیغ تو زخمها

چون ماهیان تشنه دهن باز کرده اند

ما طوطیان مصر شکرخیز غربتیم

ما را ز شیر صبح وطن باز کرده اند

در زیر خاک غنچه نسازند بلبلان

بالی که در هوای چمن باز کرده اند

داغ جنون کباب جگرهای خسته است

چشم سهیل را به یمن باز کرده اند

سیر محیط در گره قطره می کنم

تا چون حباب دیده من باز کرده اند

فردا ز پشت دست ندامت خورند رزق

جمعی که پیش خلق دهن باز کرده اند

جان تازه می شود به حریمی که عاشقان

طومار دردهای کهن باز کرده اند

یارب چه گل شکفته که امروز در چمن

گلها به جای چشم دهن باز کرده اند

باز سفید عالم غیب اند عاشقان

در زیر خاک بال کفن باز کرده اند

صائب سپهر شبنم پا در رکاب اوست

درگلشنی که دیده من باز کرده اند