گنجور

 
صائب تبریزی

آنان که دل ز کینه سبکبار کرده اند

بالین و بستر از گل بی خار کرده اند

از سایه اش سپهر زمین گیر می شود

کوه غمی که بر دل من بار کرده اند

جمعی که چون حباب هوای جوی گشته اند

خود را به هیچ وپوچ گرفتار کرده اند

دامن فشان چو موج ز کوثر گذر کند

آن دیده را که تشنه دیدار کرده اند

با خواب امن صلح فقیران دوربین

از دار وگیر دولت بیدار کرده اند

یکسان به خوب وزشت جهان می کند نظر

آن راکه همچو آینه هموارکرده اند

بسیار غافلان خود آرا بسان شمع

سر در سر علاقه زر تار کرده اند

چون گل فریب خنده شادی نمی خورند

آنان که دل ز گریه سبکبار کرده اند

مگشا به خنده لب که نهال ترا چو شمع

سبز از برای گریه بسیار کرده اند

جمعی که بسته اند نظر صائب از جهان

از خارزار روی به گلزار کرده اند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عراقی

آن دم که جام باده نگونسار کرده‌اند

بر خاک تیره جرعه‌ای ایثار کرده‌اند

از رنگ و بوی جرعه یکی مشت خاک را

خوشتر هزار بار ز گلزار کرده‌اند

این لطف بین که: بی‌غرض این خاک تیره را

[...]

سیدای نسفی

آنها که خویش را به تو غمخوار کرده اند

رسوا تو را به کوچه و بازار کرده اند

از آشنائیت دل و جان عار کرده اند

یاران متفق به تو انکار کرده اند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه