گنجور

 
صائب تبریزی

پیش نسیم صبح گل آغوش باز کرد

از پاکدامنان نتوان احتراز کرد

از وصل ساختم به نظر بازی خیال

بوی گلم ز صحبت گل بی نیاز کرد

از یک نگاه برد دل ودین وهوش من

این کعبتین چشم مرا پاکباز کرد

گردید از شکنجه بیچارگی خلاص

از چاره هر که رو به در چاره ساز کرد

محمود اگر چه بتکده ها را خراب ساخت

زیر وزبر به نیم نگاهش ایاز کرد

دریا نشست گرد خجالت ز چهره اش

سیلی که بر خرابه ما ترکتاز کرد

از سادگی به مهره گل ساخت از گهر

دل را تسلی آن به عشق مجاز کرد

قانع ز دام خود به مگس شد چو عنکبوت

زاهد که پیش خلق نماز دراز کرد

شد طشت آتش افسر زر در نظر مرا

تا عشق او به داغ مرا سرفراز کرد

کوتاه ساخت دست دراز کریم را

در عرض حاجت آن سخن را دراز کرد

صائب نیازمندی من گشت بیشتر

چندان که یار در دل من خون زناز کرد

 
 
 
کسایی

آن کس که بر امیر در مرگ باز کرد

بر خویشتن نگر نتواند فراز کرد

امیر معزی

آن بت که بر دلم در شادی فرازکرد

یک باره بر دلم دری ز مهر باز کرد

زلف جو سام بر دل مسکین من فکند

تا بر دلم جهان در خورشید باز کرد

بی‌خواب کرد چشم دلم در فراق خویش

[...]

فلکی شروانی

تا بر دل من آن بت طناز ناز کرد

صد در ز ناز بر دل من باز باز کرد

عطار

تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد

دل را به عشق خویش ز جان بی نیاز کرد

دل از شراب عشق چو بر خویشتن فتاد

از جان بشست دست و به جانان دراز کرد

فریاد برکشید چو مست از شراب عشق

[...]

اوحدی

ترکم به خنده چون دهن تنگ باز کرد

دل را لبش ز تنگ شکر بی‌نیاز کرد

کافر، که رخ ز قبله بپیچیده بود و سر

چون قامتش بدید به رغبت نماز کرد

ای دلبری که عارض چون آفتاب تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه