گنجور

 
صائب تبریزی

خوش آن گروه که مست بیان یکدیگرند

ز جوش فکر می ارغوان یکدگرند

نمی زنند به سنگ شکست گوهر هم

پی رواج متاع دکان یکدیگرند

حباب وار ندارند چشم بر کوثر

ز شعر های تر آب روان یکدیگرند

زنند بر سر هم گل ز مصرع رنگین

ز فکر تازه گل بوستان یکدیگرند

سخن تراش چو گردند تیغ الماسند

زند چو طبع به کندی فسان یکدیگرند

ز خوان رزق به یک رنگ چشم دوخته اند

چو داغ لاله به خون میهمان یکدیگرند

چه احتیاج به گلزار غنچه خسبان را

که از گشاد جبین گلستان یکدیگرند

یکی است گرمی گفتار ما و پروانه

که از بلندی طبع آسمان یکدیگرند

یکی است گرمی گفتار ما وپروانه

چو شمع سوخته جانان زبان یکدیگرند

در آمدم چو به مجلس سپند جای نمود

ستاره سوختگان قدردان یکدیگرند

بغیر صائب و معصوم نکته سنج وکلیم

دگر که ز اهل سخن مهربان یکدیگرند