گنجور

 
صائب تبریزی

خط تو سلسله خود به مشک ناب رساند

کمند زلف تو خود را به آفتاب رساند

چگونه شمع تجلی ز رشک نگدازد

رخ تو خانه آیینه را به آب رساند

هلاک فیض سبکروحیم که از گلشن

به یک نفس سر شبنم به آفتاب رساند

هزار کاسه پراز خون نوح بخت ضعیف

پی گذشتن من زورق حباب رساند

بلندگشت زهر گوشه هایهوی سپند

دگر که دست به آن گوشه نقاب رساند

همان به چشم تو از ذره کم عیارتریم

اگر چه شهرت مارا به آفتاب رساند

عجب که مصرعی از پیش کلک او بجهد

چنین که صائب ما مشق انتخاب رساند