گنجور

 
صائب تبریزی

نه پشت پای بر اندیشه می توانم زد

نه این درخت غم از ریشه می توانم زد

به خصم گل زدن از دست من نمی آید

وگرنه بر سر خود تیشه می توانم زد

خوشم به زندگی تلخ همچو می، ورنه

برون چو رنگ ازین شیشه می توانم زد

چه نسبت است به میراب جوی شیر مرا؟

به تیشه من رگ اندیشه می توانم زد

ز چشم شیر مکافات نیستم ایمن

وگرنه برق بر این بیشه می توانم زد

ازان ز خنده نیاید لبم بهم چون جام

که بوسه بر دهن شیشه می توانم زد

اگر ز طعنه عاجزکشی نیندیشم

به قلب چرخ جفاپیشه می توانم زد

ندیده است جگرگاه بیستون در خواب

گلی که من به سر تیشه می توانم زد

خوش است پیش فتادن ز همرهان صائب

وگرنه گام به اندیشه می توانم زد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۵۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

نه پشت پای بر اندیشه می‌توانم زد

نه این درخت غم از ریشه می‌توانم زد

به خصم گل زدن از دست من نمی‌آید

وگرنه بر سر خود تیشه می توانم زد

خوشم به زندگی تلخ همچو می، ورنه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه