گنجور

 
صائب تبریزی

خوشا کسی که ز عالم کناره ای دارد

به روزنامه هستی نظاره ای دارد

نظر به جلوه مستانه که افکنده است؟

که روزگار دماغ گذاره ای دارد

ز دستگیری غمخوارگان فریب مخور

که بحر عشق غم بیکناره ای دارد

اگر ز برگ خزان دیده می رود زردی

شکسته رنگی ما نیز چاره ای دارد

منم که پاک بود با فلک حساب مرا

وگرنه هرکه تو بینی ستاره ای دارد

ز داغ من دل اهل حساب پرخون است

وگرنه ریگ بیابان شماره ای دارد

منم که نیست پناهی درین محیط مرا

وگرنه در ز صدف گاهواره ای دارد

اگر به خاک فتد حسن، آسمان سیرست

گل پیاده غرور سواره ای دارد

اشاره فهم نمانده است ورنه هر سر خار

به سوی عالم وحدت اشاره ای دارد

سخن به خوش نمکی شور در جهان فکند

به قدر اگر نمک استعاره ای دارد

کسی ز جیب گهر سر برآورد صائب

که رشته نفس پاره پاره ای دارد