فلک ز لنگر من باوقار می گردد
زمین ز سایه من بیقرار می گردد
جنون ز سنگ ملامت نمی کند پروا
چو کبک مست درین کوهسار می گردد
سر کلافه اگر گم نکرده چرخ، چرا
به گرد خاک چنین بیقرار می گردد؟
ز چارپای عناصر پیاده هرکس شد
به دوش چرخ چو عیسی سوار می گردد
ز غرق امن بود کشتی سبکباران
به خار و خس کف دریا کنار می گردد
به آفتاب جمال تو چشم هرکه فتاد
چو سایه گرد تو بی اختیار می گردد
ز دوری تو به من برخورد اگر سیماب
ز بیقراری خود شرمسار می گردد
چنین که چشم تو مست است از شراب غرور
کجا ز سیلی خط هوشیار می گردد؟
چرا خط از لب میگون او نگردد سبز؟
ز باده راز نهان آشکار می گردد
مده عنان سخن را ز دست چون منصور
که چون بلند شود حرف، دار می گردد
مکش سر از خط فرمان تیغ همچو قلم
که دل دو نیم چو شد ذوالفقار می گردد
چو خضر تن به حیات ابد مده زنهار
که آب، سبز درین جویبار می گردد
به هرکه عشق سر زنده ای کرامت کرد
چو شمع در دل شب اشکبار می گردد
اگر ز نعمت الوان به خون شوی قانع
ترا چو نامه نفس مشکبار می گردد
فغان که آدمی از پیش پای خود، آگاه
به روشنایی شمع مزار می گردد
ز خواب قطع نظر کن که وصل گل صائب
نصیب شبنم شب زنده دار می گردد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.