گنجور

 
صائب تبریزی

ملایمت سپر خصم تندخو گردد

شراب شیشه شکن عاجز کدو گردد

به جوی رفته دگر بار آب می آید

که خاک باده کشان عاقبت سبو گردد

اگر تو چشم توانی ز هر دو عالم بست

دل سیاه تو آیینه دورو گردد

سیه ز نام به چشم عقیق شد عالم

دگر کسی به چه امید نامجو گردد؟

به حرف هیچ کس انگشت اعتراض منه

که مستفید شود از تو و عدو گردد

کسی که چاشنی بوسه کرده است ادراک

چسان تسلی ازان لب به گفتگو گردد؟

ز خامشی چو توان مایه دار شد صائب

چه لازم است کسی خرج گفتگو گردد؟