گنجور

 
صائب تبریزی

دل خالی ز هوس خلوت جانانه بود

شیشه چون شد تهی از باده پریخانه بود

دلش از کوتهی رشته عمرست کباب

گریه شمع نه در ماتم پروانه بود

شکن زلف تو از خال فریبنده ترست

گره دام تو دلچسب تر از دانه بود

بی جنون دایره حسن بود بی پرگار

مرکز حلقه اطفال ز دیوانه بود

دایم از کیف دو بالاست دماغش بر تخت

هرکه را تاج و نگین، شیشه و پیمانه بود

بخت سبزی که توانگر به دعا می طلبد

قانعان را به نظر سبزه بیگانه بود

خرج من دایم از اندازه دخل است زیاد

مور در خرمن من بیشتر از دانه بود

لب پیمانه بود نقل شرابم صائب

مطرب محفل من نعره مستانه بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode