گنجور

 
صائب تبریزی

خرمن صبر به این برق عنانان چه کند؟

سپر عقل به این سخت کمانان چه کند؟

ریشه در بیضه فولاد دواند جوهر

دل چون موم به این مور میانان چه کند؟

وعده بوسه به دوران خط سبز دهند

دل بی صبر به این تنگ دهانان چه کند؟

سنگ را نرم کند ساقی شیرین گفتار

خشکی زهد به این چرب زبانان چه کند؟

آتش از خار و خس افروخته تر می گردد

طعن اغیار به ما سوخته جانان چه کند؟

پای خوابیده به فریاد نگردد بیدار

شورش صبح قیامت به گرانان چه کند؟

بیضه چرخ اگر بیضه فولاد شود

پیش بیتابی ما بال فشانان چه کند؟

پاکبازان تو از تیغ اجل آزادند

گزلک محو به بی نام و نشانان چه کند؟

سرو را فاخته از نشو و نما مانع نیست

فلک پیر به اقبال جوانان چه کند؟

بحر روشنگر آیینه سیلاب شود

می ناصاف به ما صاف روانان چه کند؟

دل بیدار بجان از سخن سرد رسید

شمع بی پرده به این دست فشانان چه کند؟

در گرفت از نفس گرم تو صائب دل سنگ

این شرر تا به دل سوخته جانان چه کند؟