گنجور

 
صائب تبریزی

نوبهارست سرانجام زری باید کرد

به خرابات ز مسجد گذری باید کرد

زر به زر هر که دهد نیست پشیمان شدنش

نقد جان صرف ره سیمبری باید کرد

پیش ازان کاین دل صد پاره پریشان گردد

فکر شیرازه موی کمری باید کرد

خس و خاشاک به دریا نرسد بی سیلاب

سر فدای قدم راهبری باید کرد

تا چو یاقوت مگر سنگ تو گوهر گردد

سالها خدمت روشن گهری باید کرد

نیست انصاف ازین مرحله غافل رفتن

خفتگان را به سرپا خبری باید کرد

پیش ازان کاین قفس تنگ بهم درشکند

فکر بالی و سرانجام پری باید کرد

چون نی از ناله دلی را نکنی گر بیدار

نقل این تلخ دهانان شکری باید کرد

گر به خاکستر شب آینه روشن نکنی

صیقل از قامت خم هر سحری باید کرد

لاابالی است حقیقت همه جا می باشد

به خرابات مغان هم گذری باید کرد

چون به بی حاصلی آزاد توان شد چون سرو

چه ضرورست تلاش ثمری باید کرد؟

تا به کی خرج تماشای جهان خواهی شد؟

در سرانجام خود آخر نظری باید کرد

جای رحم است به آشفته دماغی کاورا

زندگانی به مراد دگری باید کرد

از سفر کردن ظاهر نشود کار تمام

صائب از خویش چو مردان سفری باید کرد