دل محال است ز ما عشوه دنیا ببرد
یوسف آن نیست که فرمان زلیخا ببرد
این گرانی که من از بار علایق دارم
نیست ممکن که مرا سیل به دریا ببرد
بیش ازین نیست که هرکس توانگر باشد
حسرتی چند ز ما بیش ز دنیا ببرد
کاش می ماند بجا تخته ای از کشتی ما
که ازین ورطه به ساحل خبر ما ببرد
می تواند کلف از آینه ماه زدود
هر که زنگار کدورت ز دل ما ببرد
محو در عالم بی نام و نشانی گشتیم
خبر عزلت ما کیست به عنقا ببرد؟
نیست جز پیر خرابات عزیزی امروز
که به یک جام ز خاطر غم فردا ببرد
تا چه از لطف بجا با دل عشاق کند
شوخ چشمی که دل از رنجش بیجا ببرد
از جهان با نظر بسته بسازید که عشق
هر که را چشم ببندد به تماشا ببرد
کرد هر چند ز غیرت عرق خون پرویز
نقش شیرین نتوانست ز خارا ببرد
سیل در سلک نقش سوختگان است اینجا
کوه تمکین ترا کیست که از جا ببرد؟
هر چه جز عشق بود قابل دست بستن نیست
هر که خواهد دل و دین و خرد از ما ببرد
صائب آهسته روی پیشه خود ساز که آب
پنجه آتش سوزان به مدارا ببرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از شاعر به بیان عواطف و احساسات عمیق انسانی میپردازد. شاعر به این نکته اشاره میکند که دل انسان هرگز نمیتواند به آسانی از زیباییها و جذابیتهای دنیوی دل بردارد. او به مسائلی نظیر غم، عشق، و آرزوها اشاره دارد و بیان میکند که این احساسات به قدری عمیق و قدرتمند هستند که هیچ طوفانی نمیتواند آنها را از بین ببرد.
شاعر همچنین به تضاد میان پول و ثروت و حسرتی که از آن ناشی میشود، اشاره دارد و میگوید که حتی اگر کسی ثروتمند باشد، باز هم احساساتی وجود دارد که قابل خریدن نیستند. به طور کلی، این شعر بر اهمیت عشق، دلباختگی و عواطف انسانی تأکید دارد و نشان میدهد که این احساسات فراتر از مادیات هستند.
هوش مصنوعی: دل هیچگاه نمیتواند فریب و ناز دنیای مادی را بپذیرد؛ یوسف، آن معشوق نیست که بتواند فرمان زلیخا را اجرا کند.
هوش مصنوعی: این فشار و سنگینی که به خاطر علاقههایم دارم، نمیتواند به حدی باشد که من را به سمت دریا و سیل ببرد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هر فردی که ثروتمند است، از ما حسرتهایی را به همراه میآورد که بیشتر از آنچه که از دنیا دریافت میکند، میباشد. یعنی ثروت فقط به معنی داشتن دارایی نیست و احساسات و روابط عمیقتری را نیز در بر دارد.
هوش مصنوعی: ای کاش تکهای از کشتیمان باقی میماند تا خبر از نجات ما از این دریا به ساحل برساند.
هوش مصنوعی: هر کسی که بتواند کدورت و تیرگی را از دل ما بزداید، میتواند غبار از آینه ماه پاک کند.
هوش مصنوعی: ما در دنیایی که هیچ نشانه و نامی ندارد، محو و ناپدید شدهایم. کسی از عزلت و دوری ما خبر ندارد و به نظر میرسد که فقط پرندهای mythical مانند عنقا میتواند این خبر را به بیرون ببرد.
هوش مصنوعی: امروز در این خراباتی، تنها یک فرد بزرگ و محترم وجود دارد که با نوشیدن یک جام، غمها و دلخوریهای فردا را از یاد میبرد.
هوش مصنوعی: تا چه حد شوخ چشمی و زیبایی میتواند با دل عاشقان مهربان باشد و از رنجهای بیمورد و ناخواسته آنها بکاهد.
هوش مصنوعی: این دنیا را به گونهای بسازید که عشق، هر کسی را که چشمش را ببندد، به دنیای زیبای تماشا ببرد.
هوش مصنوعی: هرچند پرویز به خاطر غیرتش عرق کردن و تلاش زیادی کرد، نتواسته است نقش شیرین را از سنگ خارا بکند.
هوش مصنوعی: در اینجا، سیل که نماد شدت و فوران هیجانات و احساسات است، در میان افرادی قرار دارد که به خاطر مشکلات و سختیها دچار سوختگی شدهاند. در این میان، کوه تمکین، که نماد استقامت و استحکام است، به پرسش دربارهٔ کسی میپردازد که بتواند از این مکان و موقعیت ثابت و استوار خود خارج شود. به عبارت دیگر، آیا کسی پیدا میشود که بتواند بر این شدت و آشفتگی غلبه کند و از جای خود حرکت کند؟
هوش مصنوعی: هرچیزی که به جز عشق باشد، نمیتوان به راحتی از آن چشمپوشی کرد. هر کسی که بخواهد دل، ایمان و عقل ما را از ما بگیرد، به سادگی نمیتواند این کار را انجام دهد.
هوش مصنوعی: به آرامی و با احتیاط در کار خود پیش برو، چرا که آتش سوزان تنها با نرمش و ملایمت قابل کنترل است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نیست در شهر نگاری که دلِ ما بِبَرَد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
کو حریفی کَشِ سرمست که پیشِ کرمش
عاشقِ سوخته دل نامِ تمنا ببرد
باغبانا ز خزان بیخبرت میبینم
[...]
چه عجب گر خوی آن چهره دل ما ببرد
کوه را سیل چنین گر رسد از جا ببرد
به تماشای چمن رفتن آن سرو خوش است
نیست این خوش که رقیبش به تماشا ببرد
دل مجنون شده چون صید غزال لیلست
[...]
باده کو تا خرد این دعوی بیجا ببرد
بیخودی آید و ننگ خودی از ما ببرد
خوش بهشتیست خرابات کسی کان بگذاشت
دوزخ حسرت جاوید ز دنیا ببرد
ما و میخانه که تمکین گداییدر او
[...]
رهزنی کو؟ که متاع عمل از ما ببرد
مایه طاعت سی ساله به یغما ببرد
کافرم سازد و از نو دهدم ایمانی
به در کعبه ام از خانه ترسا ببرد
عقل زنارکشانم به ره دین آرد
[...]
سرو را شیوه رفتار تو از جا ببرد
کبک را با همه شوخی روش از پا ببرد
خانه چشم تو پرداخت مرا از دل و دین
رخت را خانه ندیدیم به یغما ببرد
راه باریک فنا راه گرانباران نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.