گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

که را می گشت در دل کز زمین انسان شود پیدا؟

که می گفت از تنور خام این طوفان شود پیدا؟

به آه گرم دل را آب کن گر تشنه وصلی

که آن گوهر درین دریای بی پایان شود پیدا

نیفشانم ازان بر گرد هستی دامن جرأت

که می ترسم غباری بر دل جانان شود پیدا

ز ابردست ساقی جسم خشکم لاله زاری شد

که در دل هر چه دارد خاک، از باران شود پیدا

اگر از ظلمت راه طلب سالک نیندیشد

همان از نقش پایش چشمه حیوان شود پیدا

درآ در عالم حیرت اگر آسودگی خواهی

که در دل انقلاب از جنبش مژگان شود پیدا

به مقدار تمنا آه افسوس از جگر خیزد

به قدر خس شرار از آتش سوزان شود پیدا

سپند من ز مهتاب حوادث رنگ می بازد

چه خواهم کرد اگر آن آتشین جولان شود پیدا؟

شکوفه با ثمر هرگز نگردد جمع در یک جا

محال است این که با هم نعمت و دندان شود پیدا

نمی دانند صائب بیغمان قدر کلام ما

مگر اهل دلی در عالم امکان شود پیدا

 
 
 
غزل شمارهٔ ۳۲۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
بیدل دهلوی

کجا الوان نعمت زین بساط آسان شود پیدا

که آدم ازبهشت آید برون تا نان شود پیدا

تمیز لذت دنیا هم آسان نیست ای غافل

چوطفلان خون‌خوری یک‌عمر تادندان شودپیدا

سحرتا شام باید تک زدن چون آفتاب اینجا

[...]

قصاب کاشانی

ز هر جانب که آن سرو روان خندان شود پیدا

ز شور عاشقان از هر طرف افغان شود پیدا

نمک می‌ریزد از موج تبسم بر دل ریشم

لب او هر کجا چون پسته خندان شود پیدا

ز یک انداز چشمی کشتی عمرم تباه آمد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه