گنجور

 
صائب تبریزی

زدل رم می کند، چشم بلاجو این چنین باید

نمی گردد به مجنون رام، آهو این چنین باید

نگه می لغزد از رویش، خرد می لرزد از مویش

تکلف برطرف، رو آنچنان مو این چنین باید

برآورد از خمار بوی پیراهن عزیزان را

بلی همچشم ماه مصر را بو این چنین باید

به خود کرده است روی هر دو عالم چون صف مژگان

تصرف در خم محراب ابرو این چنین باید

نسیم صبح محشر غنچه خسبان را نینگیزد

سر ارباب فکرت محو زانو این چنین باید

کفن را کشتی دریایی ما بادبان سازد

طلبکار حقیقت را تکاپو این چنین باید

به وجد آمد زمین و آسمان از شورش صائب

می آشامان معنی را هیاهو این چنین باید