بهشتی بی دماغان را به از خلوت نمی باشد
گلابی بهتر از پاشیدن صحبت نمی باشد
مجو از گفتگوی زاهدان خشک کیفیت
که جز ریگ روان در شیشه ساعت نمی باشد
نصیب سرو از استادگی شد خط آزادی
به آزادی رسد چون بنده کم خدمت نمی باشد
به فکر عذرپردازی مکن اوقات را ضایع
که عصیان را شفیعی بهتر از خجلت نمی باشد
ندارم شکوه ای از تیره بختی با دل روشن
که آب زندگی بی پرده ظلمت نمی باشد
گر از روشندلانی با رمیدن رام کن دل را
که آسایش درین صحرای پروحشت نمی باشد
زدست خود سلیمان داد پای تخت موران را
تواضع با فقیران نقص در دولت نمی باشد
نمی ریزیم غافل بر سر دشمن چو نامردان
که می گردد مظفر هر که کم فرصت نمی باشد
چو دیدم بر سر تاج زر خود شمع را لرزان
یقینم شد که خواب امن با دولت نمی باشد
ز انگشت اشارت در گریبان خارها دارم
بلایی آدمی را بدتر از شهرت نمی باشد
به گردون برد همت شبنم افتاده را آخر
به جایی می رسد هر کس که دون همت نمی باشد
چه می لرزی چو شاهین بر سر بیش و کم روزی؟
به میزان عدالت میل در قسمت نمی باشد
به غربت از وطن چون ماه کنعان صلح کن صائب
که جز یاد وطن مکروه در غربت نمی باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بزرگان را به تعلیم کسی حاجت نمیباشد
ادیبی اهل دولت را به از دولت نمیباشد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.