جمالت دیده ها را مطلع انوار می سازد
دهانت سینه ها را مخزن اسرار می سازد
ندارد صرفه ای معشوق را هشیار گرداندن
وگرنه غنچه را بلبل دل بیدار می سازد
من آن مرغ سحرخیزم ریاض آفرینش را
که فریادم نسیم صبح را بیدار می سازد
مرا بیگانه کرد از دین و ایمان سر و بالایی
که طوق قمریان را بر کمر زنار می سازد
اگرچه نخل بی برگم به عشق امیدها دارم
که آتش خار بی گل را گل بی خار می سازد
شکیبایی زعاشق نیست حسن آشنارو را
به یاد طوطیان آیینه با زنگار می سازد
زجوش گل چنان شد تنگ جا بر نغمه پردازان
که بلبل آشیان در رخنه دیوار می سازد
مکن از تنگ چشمیهای گردون شکوه، ای رهرو
که چشم تنگ سوزن رشته را هموار می سازد
مخور چون گل زغفلت روی دست خنده شادی
که دل را در دو غم می سازد و بسیار می سازد
به حرف عقل پا از وادی مجنون مکش صائب
که این ره پای خواب آلود را بیدار می سازد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چها تا با هوسناکان کند رخسار گلرنگش
که بویش فتنه خوابیده را بیدار می سازد
به اندک روی گرمی از خجالت آب می گردم
مرا چون نخل مومین سردی بازار می سازد
گهر پروردن از گردون بدگوهر نمی آید
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.