تن آسانی عنان زندگانی را نمی گیرد
گرانباری زمام کاروانی را نمی گیرد
سبکسیری شود سیلاب را در سنگلاخ افزون
گرانخوابی عنان زندگانی را نمی گیرد
فریب نشأه افیون مخور زنهار در پیری
که جز می نشأه ای جای جوانی را نمی گیرد
به تدبیر از قضای حق میسر نیست جان بردن
سپر پیش بلای آسمانی را نمی گیرد
بخیلان گر کنند استادگی در شکر افشانی
زطوطی هیچ کس شیرین زبانی را نمی گیرد
زبیقدری غباری نیست بر دل پاک گوهر را
کسادی از گهر روشن روانی را نمی گیرد
نمی گردد غبار خط زرفتن حسن را مانع
زبرق ابر سیه آتش عنانی را نمی گیرد
نسازد پرده شرم از عتاب آن شوخ را خامش
که فانوس از چراغ آتش زبانی را نمی گیرد
نپوشد چشم اگر آن سنگدل از دیدن عاشق
خموشی پیش راه همزبانی را نمی گیرد
ندارد خط مشکین رتبه آن لعل جان افزا
سیاهی جای آب زندگانی را نمی گیرد
عرق بی خواست زان رخسار شرم آلود می جوشد
چمن پیرا زشبنم دیده بانی را نمی گیرد
طلای خالص از آتش نبازد رنگ را صائب
بهار از عاشقان رنگ خزانی را نمی گیرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.