غباری از بیابان جنون بالا نمی گیرد
که دل از سینه لیلی ره صحرا نمی گیرد
زمین سینه عاشق عجب خاصیتی دارد
که تا سرکش نباشد نخل، در وی پا نمی گیرد
رسانیده است جایی همت من بی نیازی را
که آتش را خس و خارم زاستغنا نمی گیرد
اگر پای حسابی روز محشر در میان باشد
سر خاری ازین گلزار پای ما نمی گیرد
غبار غم زمین و آسمان را تنگ اگر سازد
فضای گوشه دل را کسی از ما نمی گیرد
ندارد همچو ما غالب شریکی محنت عالم
کسی از پا نمی افتد که دست ما نمی گیرد
زبان گندمین تنخواه نان جو بود صائب
فلک روزی عبث از مردم دانا نمی گیرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.