گنجور

 
صائب تبریزی

اگرچه رنگ می‌گیرد ز مه هرجا بود سیبی

از آن سیب زنخدان ماه تابان رنگ می‌گیرد

از ان سنگ ملامت نیست کم در ملک رسوایی

که هر دیوانه‌ای آنجا عیار سنگ می‌گیرد

ز زندان پای بر مسند نهادن هست دلکش‌تر

فلک دانسته صائب بر عزیزان تنگ می‌گیرد

نه از خط زنگ آن رخساره گلرنگ می‌گیرد

که چون تیغ آبدار افتاد از خود رنگ می‌گیرد

نگیرد پیش راه همت مستانهٔ می را

گلوی شیشه را هرچند ساقی تنگ می‌گیرد

که حد دارد تواند شد طرف با حُسنِ بی‌باکی

که تیغ از قبضه خورشید زرین چنگ می‌گیرد

چه گل چیند کسی از نوبهار تنگ میدانی

که سامان نشاط از غنچه دلتنگ می‌گیرد

چه بگشاید مرا از صحبت گردون تردامن؟

که از آب گهر آیینه من زنگ می‌گیرد

 
 
 
صائب تبریزی

ز خون خویش تیغ دشمن من رنگ می‌گیرد

دلیر آن است کز دشمن سلاح جنگ می‌گیرد

نبندد صورت از یکرنگ دشمن، دوستی هرگز

ز عکس طوطیان آیینه من زنگ می‌گیرد

گرانی می‌کند بر دل مرا حرف سبک‌مغزان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
اسیر شهرستانی

ز اشکم غنچه در هرجا گلاب رنگ می‌گیرد

به خود کار شکفتن تا قیامت تنگ می‌گیرد

کسی فیض شهادت پیشتر از من نخواهد یافت

اگر قاتل به جرم عذرخواهی لنگ می‌گیرد

نوای خارج ساز جرس آهنگ می‌گیرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه