گنجور

 
صائب تبریزی

فروغ دل مرا از نور مهر و مه غنی دارد

نخواهد شمع دیگر هر که را دل روشنی دارد

مکن دور از حریم خود دل سرگشته ما را

که این پروانه همچون شمع چندین کشتنی دارد

مرا دارد زبان چرب سیر از نعمت الوان

نخواهد نانخورش هر کس که نان روغنی دارد

مگیر از جا سبک پیمانه خونابه نوشان را

که هر موجی ازو زورکمان صد منی دارد

تن آسانی مجو ای ساده دل از مسند دولت

که در هر بخیه زخم سوزنی این سوزنی دارد

حذر کن از می پرزور عشق ای عقل کوته بین

که هر برگی زتاکش پنجه شیرافکنی دارد

مشو در روزگار دولت از افتادگان غافل

به پیش پا نظر کن تا چراغت روشنی دارد

زبیم خوی او آه از دلم بیرون نمی آید

سیاه این خانه دربسته را بی روزنی دارد

زقحط پرده پوشان ماند پنهان رازمن در دل

که یوسف را نهان در چاه بی پیراهنی دارد

زبان مار جای خار دارد زیر پیراهن

نهان در زیر لب هر کس که راز گفتنی دارد

نلرزد بر خود آن آزاده از فصل خزان صائب

که چون سرو از جهان یک جامه پوشیدنی دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سلیم تهرانی

کسی کز عاشقی دم زد، چه باک از دشمنی دارد

که مور این بیابان دعوی شیرافکنی دارد

به اهل عشق، آفت می رسد از دور او دایم

فلک چون آسیا با سینه چاکان دشمنی دارد

کرم، صد عیب اگر باشد کسی را، باز می پوشد

[...]

بیدل دهلوی

تک و پوی نفس از عالم عبرت فنی دارد

مپرس از بازگشتن قاصد ما رفتنی دارد

تجرد هم دپن محفل خجالت می‌کند سامان

جهان تاگفتگو دارد مسیحا سوزنی دارد

ز هرجا سر برون آری قیامت می‌کند توفان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه