گنجور

 
صائب تبریزی

روز روشن می کند چون لاله می دل را سیاه

در شب تاریک باید باده روشن کشید

بر نیامد از زبردستان کسی با آسمان

گوش تا گوش این کمان را آه گرم من کشید

پیش ازین می ریختم در ریگ روغن را چو آب

این زمان از ریگ می باید مرا روغن کشید

از قناعت بیش شد منت پذیریهای من

باید از هر دانه اکنون ناز صد خرمن کشید

از ملامت ترک نتوان کرد شغل عشق را

پا به زخم خار نتوان صائب از گلشن کشید

تا ازین ویرانه آن خورشید رو دامن کشید

آه میل آتشین در دیده روزن کشید

در دل سخت تو را هم نیست، ورنه جذب من

بارها آتش زسنگ و آب از آهن کشید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode