گنجور

 
صائب تبریزی

زلف او موی سفید نافه را در خون کشید

شاخ سنبل را زگلشن موکشان بیرون کشید

رتبه من در سیه بختی بلند افتاده است

کوکب من نیل بر رخساره گردون کشید

تا به چشم خویش دید اشک سبکسیر مرا

از خجالت موج پا در دامن جیحون کشید

سنگ نااهلان درستی در سراپایم نهشت

وقت مجنون خوش که پا در دامن هامون کشید

روغن بادام می خواهد ز چشم آهوان

خویش را در دامن صحرا ازان مجنون کشید