مست شد نقاش تا آن چشم جادو را کشید
طاقتش شد طاق تا آن طاق ابرو را کشید
خامه مانی کز او آب طراوت می چکید
موی آتش دیده شدتا آن گل رو را کشید
خامه مو در کفش سر رشته زنار شد
نقش پردازی که زلف کافر او را کشید
دیگر از بار خجالت سرو سر بالا نکرد
تا مصور بر ورق آن قد دلجو را کشید
رشته عمرش به آب زندگی پیوسته شد
خامه مویی که آن لعل سخنگو را کشید
دست و پا گم می کند از شوخی تمثال او
آن که صد ره بی کمند و دام آهو را کشید
حیرتی چون حیرت آیینه گر افتد به دست
می توان صائب شبیه چهره او را کشید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.