گنجور

 
صائب تبریزی

دل ز احیای شب دیجور روشن می شود

زین جواهر سرمه چشم کور روشن می شود

خویش را زیر و زبر کن کز فروغ آفتاب

بیشتر ویرانه از معمور روشن می شود

از خط شبرنگ می گردد نمایان آن دهن

راه این تنگ شکر از مور روشن می شود

با دل آزاری نگردد جمع حسن عاقبت

ز آتش آخر خانه زنبور روشن می شود

با دل سنگین نیم از رحمت حق ناامید

کز چراغان نجلی طور روشن می شود

شمع بی فانوس می سازد دل ما را سیاه

دیده ما از رخ مستور روشن می شود

شمع کافوری ندارد سود بر روی مزار

صائب از نور عبادت گور روشن می شود