بی دادرس آن کس که فغان چون جرسش هست
خاموش نگردد ز فغان تا نفسش هست
چون رشته محال است کند راست نفس را
آن دانه گوهر که گره پیش و پسش هست
آن کس که کسش نیست، کس اوست خداوند
بیکس بود آن کس که درین خانه کسش هست
غافل نشود یک نفس از بال رساندن
هر مرغ که امید نجات از قفسش هست
در گردن خورشید کند دست حمایل
چون صبح هر آن کس که اثر در نفسش هست
تا هیچ نگردی، نتوانی همه گردید
کز بحر حباب است جدا تا نفسش هست
صائب چه خیال است کند خواب فراغت
چون نفس کسی را که سگی در مرسش هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.