گنجور

 
صائب تبریزی

بر کافران خدای جهان گر رحیم نیست

چون زلف را ز آتش روی تو بیم نیست

بر خاک همچو طایر یک بال می تپد

آن را که دل ز تیغ ملامت دو نیم نیست

بی آه سرد یاد نداریم سینه را

شکر خدا که خانه ما بی نسیم نیست

بی درد در سخن نبود جوهر اثر

بی قدر و قیمت است گهر تا یتیم نیست

بی برگ شو که عشرت روی زمین تمام

در خانه ای است فرش که در وی گلیم نیست

ما از کجی به کوچه دیگر فتاده ایم

حرفی است این که وضع جهان مستقیم نیست

از دوزخ و بهشت نظر بسته ایم ما

پرواز ما به شهپر امید و بیم نیست

ما غافلان بساط اقامت فکنده ایم

در وادییی که کوه در او مستقیم نیست

صائب شود گشاده دلش بی گرهگشا

هر غنچه ای که چشم به راه نسیم نیست

 
 
 
فروغی بسطامی

پیکی مرا به سوی تو غیر از نسیم نیست

آن هم ز بخت تیرهٔ من مستقیم نیست

کس دل ز غمزه‌ات به سلامت نمی‌برد

الا کسی که صاحب ذوق سلیم نیست

لعل تو نرخ بوسه مگر نقد جان کند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه