گنجور

 
صائب تبریزی

جامی ز خون بی غش منصورم آرزوست

لعل تجلی از کمر طورم آرزوست

بر من جهان ز دیده مورست تنگتر

یک چند تنگنا دل مورم آرزوست

با طاقتی که پنجه ازو برده است موم

رفتن به سیر انجمن طورم آرزوست

ساغر حریف عقل گرانجان نمی شود

رطلی گرانتر از سر مخمورم آرزوست

مردم ز اشتیاق شکر خواب نیستی

بالین دار، چون سر منصورم آرزوست

شیرینی حیات دلم را گزیده است

عریان شدن به خانه زنبورم آرزوست

نازک شدم چنان که گمان می برند خلق

در بر کشیدن کمر مورم آرزوست

صائب درین زمان که رسیده است مشق فکر

هم نغمگی به شاعر مشهورم آرزوست

 
 
 
حکیم نزاری

بار دگر هوایِ نشابورم آرزوست

بر کف گرفته شیرۀ انگورم آرزوست

خوش در کنارِ دوست میان نخ و نسیج

تا روز خفته در شبِ دیجورم آرزوست

او از پیِ عیادتِ من رنجه کرده پای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه