دل رمیده ما را صدای پا سنگ است
بر آبگینه ما نقش آشنا سنگ است
به بوی سوختگان مغز ما می شود بیدار
اگر چه همچو شرر خوابگاه ما سنگ است
چه شد که باد مخالف ندارد این دریا
که هر نفس زدنی بر حباب ما سنگ است
چنان شده است ز سودا مرا دماغ ضعیف
که داغ بر سر بی مغزم، آسیا سنگ است
امید صبح سعادت چنان گداخت مرا
که استخوان مرا سایه هما سنگ است
همان به پله میزان عشق بی وزنم
اگر چه درد مرا کوه قاف، پا سنگ است
شکستگی است زبان سؤال را پر و بال
وگرنه کاسه دریوزه را سزا سنگ است
مکن شکستگی خود به بیغمان اظهار
که مومیایی این قوم بی حیا سنگ است
ترا چراغ بصیرت ز غفلت است خموش
که چشم بسته بود تا شرار با سنگ است
ز ناله ام دل بلبل به خاک و خون غلطید
که شیشه دل عشاق را نوا سنگ است
خمار خنده بیهوده سخت می باشد
عجب نباشد اگر کبک را غذا سنگ است
مکن به سنگ دل سخت یار را نسبت
که در میانه تفاوت ز شیشه تا سنگ است
علاج خشکی سودا مجو ز صندل تر
که دردهای گرانسنگ را دوا سنگ است
همان به دست کسان است چشم ما صائب
اگر چه همچو فلاخن غذای ما سنگ است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.