گنجور

 
صائب تبریزی

مایه پرورش عالم اسباب یکی است

باغ هر چند به صد رنگ بود آب یکی است

لطف چون قهر مرا زیر و زبر می سازد

نسبت سیل به این خانه و مهتاب یکی است

محو دیدار ندارد خبر از لطف و عتاب

چشم حیرت زدگان را نمک و خواب یکی است

غافل از مستی حسنی ز جگرسوختگان

داغ در چشم تو و لاله سیراب یکی است

چه کنم آه که در دیده بی پروایان

صبر آیینه و بیتابی سیماب یکی است

عجز و قدرت نشود مانع بیباکی عشق

خانه شاه و گدا در ره سیلاب یکی است

قانع از قامت یارست به خمیازه خشک

بخت آغوش من و طالع محراب یکی است

دل سودازده را مایه سرگردانی است

حلقه چشم تو و حلقه گرداب یکی است

نیست در مشرب من ساده و نوخط را فرق

درد پیش من مخمور و می ناب یکی است

رشته جان من و رشته آن موی کمر

چون نپیچند به یکدیگر اگر تاب یکی است؟

در میان گل و مل نیست دورنگی صائب

مدت جوش گل و جوش می ناب یکی است