گنجور

 
صائب تبریزی

دلم از کثرت پیکان تو آهن شده است

تنم از ناوک دلدوز تو جوشن شده است

مژه از پرتو رخسار تو زرین گردد

این چراغ از نفس گرم که روشن شده است؟

پنبه از داغ دل خویش که برداشت، که باز

دامن دشت جنون وادی ایمن شده است؟

در بیابان جنون، چشم به هر جا فکنی

دانه آبله ماست که خرمن شده است

در تمنای تو ای قبله ارباب نیاز

کعبه سرگشته تر از سنگ فلاخن شده است

چاشنی از لب شکر شکن او دارد

فکر صائب که سزاوار شنیدن شده است