شد یکی صد شورش عشق از نصیحتگر مرا
کشتی از باد مخالف گشت بی لنگر مرا
تا چو طوطی از سخن کردند شیرین کام من
نی به ناخن می کند شیرینی شکر مرا
موج را سرگشته سازد حلقه گرداب بیش
می کند جمعیت خاطر پریشان تر مرا
نیست در زندان آب و گل خلاصی از جهات
جذبه ای کو تا برآرد مهره زین ششدر مرا؟
بر ندارد پیچ و تاب شوق دست از رشته ام
گرچه لاغر می کند نزدیکی گوهر مرا
گر به این عنوان شود ناز خریداران زیاد
می شود آب از کسادی سبز در گوهر مرا
از نصیحت شد ثبات پای من در عشق بیش
کشتی از باد مخالف شد گران لنگر مرا
یاد ایامی که از رنگین خیالی هر نفس
سیر می فرمود دل در عالم دیگر مرا
شمع رعنایی که من دارم وصالش در نظر
گرمی پرواز خواهد سوخت بال و پر مرا
بی کشاکش خوشترست از سایه بال هما
بی سرانجامی گذارد اره گر بر سر مرا
چون علم در حلقه جمعیتم تنها همان
برنمی آرد ز وحدت کثرت لشکر مرا
چشم بر جنت ندارم کز عقیق آبدار
کرد دلسرد آن بهشتی روی از کوثر مرا
بار منت بر نمی تابد دل آزاده ام
دل سیه می گردد از پرداز روشنگر مرا
آفتاب عقل صائب در زوال آورد روی
سایه داغ جنون افتاد تا بر سر مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر شور و حال عشق و پیامدهای آن است. شاعر از نصیحتهایی که نمیتواند در او اثر بگذارد، صحبت میکند و به احساساتی چون سرگردانی و پریشانی خاطر اشاره دارد. او میگوید که هیچ آزادی در بندهای مادی وجود ندارد و عشق او را به شدت تحت تاثیر قرار داده است. از طرفی، زیبایی عشق را با تلخی و سختیهایی که به همراه دارد، مقایسه میکند. شاعر همچنین بیان میکند که دل آزاده او نمیتواند بار منت دیگران را تحمل کند و در نهایت، از زوال عقل و مشکلات ناشی از عشق و شوریدگی سخن میگوید. به طور کلی، این شعر حالتی از عشق و احساسات پیچیده و متناقض را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: عشق به قدری در وجود من تلاطم ایجاد کرده که نصیحتکنندهام نتوانسته مرا نجات دهد؛ مثل کشتیای که در طوفان افتاده و بیلنگر در دریا سرگردان شدهام.
هوش مصنوعی: وقتی که به مانند طوطی از سخن گفتند و شیرینی کلامشان لذتبخش بود، من هم از آن لذت میبرم و شیرینی را مثل شکر حس میکنم.
هوش مصنوعی: حلقه گرداب به موجها تنش و سردرگمی میبخشد و این حالت بیشتر باعث میشود که ذهن من درگیر و پریشان شود.
هوش مصنوعی: در زندگی مادی و دنیایی، هیچ راه نجاتی وجود ندارد، مگر اینکه نیرویی وجود داشته باشد که بتواند روح مرا از این قید و بندها آزاد کند و به سوی حقیقت هدایتم کند.
هوش مصنوعی: شوق و اشتیاقی که در دلم وجود دارد، هرگز رهایی نخواهد یافت. حتی اگر باعث شود که وجود من ضعیفتر شود، همچنان برای نزدیک شدن به ارزشها و زیباییهای واقعی تلاش میکنم.
هوش مصنوعی: اگر به این عنوان معروف شوم، کسانی که خواهان من هستند زیاد میشوند و این باعث میشود که ارزش واقعی من تحت تأثیر قرار گیرد و کمی از جذابیت من کاسته شود.
هوش مصنوعی: از نصیحت دیگران در عشق من استوارتر شدم، اما این عشق مثل کشتیای است که در برابر باد مخالف مقاومت میکند و سنگینی لنگرش باعث میشود که به سختی حرکت کند.
هوش مصنوعی: به یاد روزهایی میافتم که در خیالهای زیبا هر لحظه دلخوشیها و شادیها مرا به دنیای دیگری میبرد.
هوش مصنوعی: شمع زیبایی که من دارم، در نظرش به شدت جذاب است. اگر به او نزدیک شوم، ممکن است احساساتی مرا بسوزاند و تواناییام را برای پرواز از بین ببرد.
هوش مصنوعی: زندگی بدون کشمکش و درگیری، خوشایندتر است. حتی اگر در سایه بال یک پرنده بزرگ قرار بگیریم، بیهدف بودن آن بهتر از این است که سرنوشت نامشخصی بر سر من باشد.
هوش مصنوعی: وقتی علم در جمع ما باشد، به تنهایی نمیتواند از وحدت، کثرت لشکر مرا به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: من به بهشت و زیباییهای آن چشم ندارم، زیرا آنجا با جلوههای زیبای دلفریب و خوشایند، دل من را از عشق به آنچه در نظر دارم جدا کرده است.
هوش مصنوعی: دل آزاد و رهایی مانند من، نمیتواند بار سنگینی از مشکلات و دشواریها را تحمل کند. این وضعیت باعث میشود که قلب تاریک و پر از غم و اندوه شود، حتی اگر کسی در تلاش باشد تا روشنایی و امید را به زندگی من بیاورد.
هوش مصنوعی: نور عقل درستکار در حال کم شدن است و اثرات سنگین جنون بر سر من سایه افکنده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
گوهری گویا کزو شد دیده پرگوهر مرا
کرد مشکین چنبر او پشت چون چنبر مرا
عشق او سیمین و زرّین کرد روی و موی من
او همی خواهد که بِفریبد به سیم و زر مرا
تا مرا دل آس شد در آسیای عشق او
[...]
کوه گفت: از شرم حلمش عاشقم بر ماه دی
زانکه باد ماه دی در سر کشد چادر مرا
گر چه سیمای خزان دارد رخ چون زر مرا
در سواد دل بهاری هست چون عنبر مرا
آرزویی هر زمان در دل بر آتش می نهم
آتش بی دود، باشد عیب چون مجمر مرا
جوهر آیینه من چون زره زیر قباست
[...]
گر به دام افتد هوای گلستان در سر مرا
آتش پرواز گردد یاد بال و پر مرا
آهن شمشیر من در صلب خارا برق بود
سوخت خون ساده لوحی در رگ جوهر مرا
صیقل آیینه ام در سنگ خارا می نمود
[...]
آن نگار چیت گر آمد شبی بر سر مرا
نیست دیگر آرزوی بالش و بستر مرا
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.