گنجور

 
صائب تبریزی

از جهان تلخ نتوان با درشتی کام یافت

کز زبان چرب، تشریف شکر بادام یافت

تنگدستی مایه امیدواری شد مرا

بهله با دست تهی تا از میانش کام یافت

بیقراری باعث آرامش دل شد مرا

آنچنان کز جنبش گهواره طفل آرام یافت

شانه را هرگز ز زلف پر شکن روزی نشد

این گشایشها که دل از حلقه های دام یافت

بود تا بر تن سر منصور بی آرام بود

آخر از دار فنا سر منزل آرام یافت

نقش شد در دیده ام ناساز چون موی زیاد

تا عقیق از رهگذار ساده لوحی نام یافت

کامجویان را نگردد روزی از بوس و کنار

شوق عاشق لذتی کز نامه و پیغام یافت

نام شاهان از اثر در دور می باشد مدام

جم بلند آوازگی صائب ز فیض جام یافت

 
 
 
جویای تبریزی

نه همین نرگس زچشم می پرستش جام یافت

سرو هم از نخل قدش خلعت اندام یافت

ماند در دل اضطراب عشقم آخر برقرار

چون رگ گل موج می در ساغرم آرام یافت

مدتی چون ماه نو از غم دل خود خورده است

[...]

ملک‌الشعرا بهار

کشور اندر عهد او آسایش و آرام یافت

زیردستان را به نیکی کام داد و کام یافت

چون حسن شاه قجر مازندران را رام یافت

خان زند از او شکستی سخت بدفرجام یافت

حیله‌ها انگیخت چون خود را به بند و دام یافت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه