گنجور

 
صائب تبریزی

زلف یار از جلوه خط پریشانی شکست

از غبار لشکر موران سلیمانی شکست

کشتی ما گرچه از موج خطر صد پاره شد

تخته ای هر پاره اش بر فرق طوفانی شکست

داغ منت چون کلف هرگز نرفت از چهره اش

هر که بر خوان فلک چون مه لب نانی شکست

اندکی از سینه پر شور ما دارد خبر

در کنار زخم هر کس را نمکدانی شکست

رو نگرداند ز تیغ آتشین آفتاب

هر که در راه طلب چون صبح دامانی شکست

دل ز راه عجز و دلدار از سر ناز و غرور

هر گلی طرف کلاه اینجا به عنوانی شکست

موجهای بحر یکرنگی به هم پیوسته است

از شکست خاطر ما کافرستانی شکست

از جنون، گفتم قلم بردار از من روزگار

در بن هر ناخنم سودا نیستانی شکست

از شکست بال، صائب در قفس خون می خورم

ای خوشا مرغی که بالش در گلستانی شکست

 
 
 
عرفی

بر میان فتنه شوخی طرف دامانی شکست

ترکتاز غمزه هر سو فوج ایمانی شکست

ملک حسن از شیوه خالی گشت تا گشتم خراب

کافرستانی به هم زد تا مسلمانی شکست

شکر طالع می کنم با آن که از بابم فکند

[...]

فیاض لاهیجی

تا صبا طرف نقاب از روی رخشانی شکست

از خجالت هر طرف رنگ گلستانی شکست

تاری از زلف کجش زنّار یک عالم دلست

از شکست هر سو مو کافرستانی شکست

خاطرم بر هر چه می‌آید جراحت می‌شود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه