از جوانی داغ ها بر سینه ما مانده است
نقش پایی چند از آن طاوس بر جا مانده است
در بساط من ز عنقای سبک پرواز عمر
خواب سنگینی چو کوه قاف بر جا مانده است
نیست از چشم و دل بینا مرا جز درد و داغ
ظلمت از خورشید و خفاش از مسیحا مانده است
می کند از هر سو مویم سفیدی، راه مرگ
پایم از خواب گران در سنگ خارا مانده است
چون نسایم دست بر هم، کز شمار نقد عمر
زنگ افسوسی به دست باد پیما مانده است
نیست در دستم به جز افسوس از عمر دراز
سوزنی از رشته مریم به عیسی مانده است
نوبت پرواز از بالم به چشم افتاده است
طوطیم چون سبزه عاجز در ته پا مانده است
نیست جز طول امل در کف مرا از عمر هیچ
از کتاب من همین شیرازه بر جا مانده است
مشت خاشاکی است بر جا مانده از سیلاب عمر
در دل من خار خاری کز تمنا مانده است
مطلبش از دیده بینا، شکار عبرت است
ورنه صائب را چه پروای تماشا مانده است؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
شد شباب و جسم غم فرسوده با ما مانده است
شاه رفت و گردی از دنبال برجا مانده است
تا اثر در روزگار از کوه و صحرا مانده است
بر زبانها شهرت شیرین و لیلا مانده است
لاله در صحرا نشان از حال مجنون می دهد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.