گنجور

 
صائب تبریزی

تاک بالا دست من بیعت به طوبی بسته است

خوشه ام عقد اخوت با ثریا بسته است

در تجرد، رشته واری از تعلق سهل نیست

سد آهن سوزنی در راه عیسی بسته است

جنگ دارد گوشه گیری و بلند آوازگی

تهمت عزلت به خود بیهوده عنقا بسته است

شور محشر صحبت ما را نمی پاشد ز هم

موج می شیرازه جمعیت ما بسته است

نعل حرصش از تردد روز و شب در آتش است

هر که چون خورشید صائب دل به دنیا بسته است