گنجور

 
صائب تبریزی

ریخت چون دندان، شود افزون غمِ نان خلق را

سدِ راهِ شکوه روزی است دندان خلق را

در جوانی گر‌چه فارغ از غمِ نان نیستند

گردد از قدِ دوتا این غم دو چندان خلق را

آنچنان کز آبِ تلخ افزون شود لب‌تشنگی

دستگاهِ حرص افزاید ز سامان خلق را

می‌رسد در خانهٔ در‌بسته روزی چون اجل

حرص دارد اینچنین خاطر‌پریشان خلق را

قسمتِ حق سدِّ راهِ شکوهٔ مردم نشد

چوُن کند راضی کسی از خود به احسان خلق را؟

می‌ربایند از دهانِ مور صائب دانه را

گر بود زیر نگین مُلکِ سلیمان خلق را