گنجور

 
صائب تبریزی

یاد رخسار ترا در دل نهان داریم ما

در دل دوزخ بهشت جاودان داریم ما

در چنین راهی که مردان توشه از دل کرده اند

ساده لوحی بین که فکر آب و نان داریم ما

منزل ما همرکاب ماست هر جا می رویم

در سفرها طالع ریگ روان داریم ما

همچنان در قطع راه عشق کندی می کنیم

گرچه از سنگ ملامت صد فسان داریم ما

چیست خاک تیره تا باشد تماشاگاه ما؟

سیرها در خویشتن چون آسمان داریم ما

قسمت ماچون کمان از صید خود خمیازه ای است

هر چه داریم از برای دیگران داریم ما

در بهار ما خزان ها چون حنا پوشیده است

گرچه در ظاهر بهار بی خزان داریم ما

همت پیران دلیل ماست هر جا می رویم

قوت پرواز چون تیر از کمان داریم ما

گرچه می‌دانیم آخر سر به سر افسانه‌ایم

پنبه ها در گوش از خواب گران داریم ما

نیست جان سخت ما از سختی دوران ملول

زندگانی چون هما از استخوان داریم ما

گرچه غیر از سایه ما را نیست دیگر میوه‌ای

منت روی زمین بر باغبان داریم ما

گرچه صائب دست ما خالی است از نقد جهان

چون جرس آوازه ای در کاروان داریم ما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode