گنجور

 
سعدی

سیه چَرده‌ای را کسی زشت خواند

جوابی بگفتش که حیران بماند

نه من صورت خویش خود کرده‌ام

که عیبم شماری که بد کرده‌ام

تو را با من ار زشت رویم، چه کار؟

نه آخر منم زشت و زیبانگار

از آنم که بر سر نبشتی ز پیش

نه کم‌کردم ای بنده‌پرور، نه بیش

تو دانایی آخِر که قادر نِیَم

توانای مطلق تویی، من کیم؟

گرم ره نمایی، رسیدم به خیر

وگر گم کنی، باز ماندم ز سِیر

جهان‌آفرین گر نه یاری کند،

کجا بنده پرهیزکاری کند؟

چه خوش گفت درویش کوتاه‌دست

که شب توبه‌کرد و سحرگه شکست

گر او توبه بخشد، بماند درست

که پیمان ما بی ثبات‌است و سست

به حقّت که چشمم ز باطل بدوز

به نورت که فردا به نارم مسوز

ز مسکینیَم روی در خاک رفت

غبار گناهم بر افلاک رفت

تو یک‌نوبت ای ابر رحمت، ببار

که در پیش باران، نپاید غبار

ز جُرمم در این‌مملکت، جاه نیست

ولیکن به ملکی دگر راه نیست

تو دانی ضمیر زبان‌بستگان

تو مرهم نهی بر دل خستگان

 
 
 
گلها برای اندروید
بخش ۲ - حکایت به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بخش ۲ - حکایت به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم