گنجور

 
ابوالفرج رونی

شاها نظام ملک و قوام جهانیا

با دولت مساعد و بخت جوانیا

چشم است بختیاری و در چشم نوریا

جسم ست کامکاری و در جسم جانیا

چون ملت از رسول به پاکی ستوده

چون رحمت ازخدای به نیکی نشانیا

گوئی دعائی آنچه به جوئی بدان رسی

گوئی قضائی آنچه به خواهی برانیا

گردون ترا سکالد کیخسروی همی

اینک بنفذ والی هندوستانیا

همت بلند باید کردن که تو هنوز

بر پایه نخستین از نردبانیا

ایدون شنیده ایم که صاحبقران شود

هنگام تو کسی ملکا و تو آنیا

کز روی عقل یک تنی اندر جهان ولیک

اندر هنر تمامتر از صد جهانیا

دیدار خواست چشم زمانه ز قدر تو

در گوش او نهاد قضا لن ترانیا

گر آسمان بدرد روزی ز هیبتت

ناید ز همت تو مگر آسمانیا

اقبال خلق کرد به حکم تو کردگار

تا تو به شرط داد بهر کس رسانیا

اسباب نیک بختی در حل و عقد تست

فرمان تراست گر دهی وگر ستانیا

شکر آن خدای را که به جاه تو باز بست

این شغل و این ولایت و این قهرمانیا

باز آمدند با تو همه بندگان تو

با عاملی و شحنگی و پهلوانیا

اندر پناه عدل تو اکنون درین دیار

بر گرگ محرمی بود اندر شبانیا

دزدی که ره گرفتی بر کاروانیان

آید کنون به بدرقه کاروانیا

بس گردنان که گردن چون گوی بردرند

گردد همی ز صولت تو صولجانیا

خواب ست حیله فتنه بیدار گشته را

چون گشت پیشه تیغ ترا پاسبانیا

تا در جهان نیارد حاصل به سیم و زر

کس نعمتی بزرگتر از زندگانیا

پیوسته باد با تو و با روزگار تو

عز و بقا و مملکت جاودانیا

عالم شکسته خصم ترا در دل آرزو

دولت نموده حکم ترا خوش عنانیا