گنجور

 
رضاقلی خان هدایت

وهُوَ خواجه معین الدین حسن سنجری. اصل آن جناب از قریهٔ چشت مِنْتوابع هرات بوده، و لهذا این سلسله به نام وی به چشتی شهرت نموده. ناهج مناهج حقیقت و سالک مسالک طریقت است. آن جناب در هندوستان مروج دین نبوی و طریقهٔ علوی گردید. صاحب کرامات و مقامات و خوارق عادات. تربیت از خواجه عثمان هروی یافته بوده، قطب الدین بختیار کاکی و ضیاءالدین بلخی و شهاب الدین غوری وشمس الدین غوری از مریدان آن جنابند. تیمّناً و تبرّکاً از اشعار او قلمی می‌شود:

مِنْغزلیّاتِهِ

به حق او که به کونین دیده نگشایم

که تا نخست نبینم جمالِ مولی را

اگر در آتش عشقت بسوختم چه عجب

که کوه تاب نیاورد این تجلی را

معین به چشم خرد حسن دوست ننماید

ببین به دیدهٔ مجنون جمالِ لیلی را

٭٭٭

سیل را نعره از آن است که از بحر جداست

وانکه با بحر درآمیخته خاموش آمد

نکته‌ها دوش لبم گفت وشنید از لب یار

که نه هرگز به زبان رفت و نه در گوش آمد

هرکه را هوش و قراریست می‌اش ده ساقی

که مُعینش ز ازل بی خود و مدهوش آمد

٭٭٭

ای ترا بر طور دل هر دم تجلای دگر

طالبِ دیدار تو هر گوشه موسای دگر

یک دو حرفی خوانده‌ام در پیش استاد ازل

تاابد بر دل رسد هر لحظه معنای دگر

رباعی

عاشق همه دم فکرِ رخ دوست کند

معشوق کرشمه‌ای که نیکوست کند

ما جرم و خطا کنیم و او لطف و عطا

هرکس چیزی که لایق اوست کند

٭٭٭

ای بعد نبی بر سر تو تاجِ نبی

وی داده شهان ز صولتت باج نبی

آنی تو که معراج تو بالاتر شد

یک قامت احمدی ز معراجِ نبی