گنجور

 
رضاقلی خان هدایت

نام شریف آن جناب مولانا لطفعلی. والدش از اهل بروجرد بود. اما تولد آن حضرت در ارض اقدس روی نمود. از علوم رسمیه و فنون ادبیه بهره ور گردیده و بادهٔ فقر از جام ملامت کشیده. خراسان و پیشاور و کابل را سیاحت کرده و به خدمت جناب مسکین شاه پیشاوری و سید عالم شاه هندی رسیده. از ایشان تربیت‌ها دیده و آن گاه به جانب عراقین و فارس شتافته. سعادت خدمت حضرت سید قطب الدین شیرازی و آقا محمد هاشم دریافته و بنا بر اخلاص به خدمت جناب آقا محمد هاشم نام فرزند سعادتمند خود را محمد هاشم نهاده. غرض، سالهای سال رهسپر وادی ملامت و تارک سبیل مروت و سلامت بود و به انواع ممکنه نفس را مجاهده می‌فرمود. اغلب اوقات صائم و مشغول به ذکر دایم. جوعش مطلوب و عبادتش محبوب. تا آخر عمر در عبادت و مجاهده ولوع داشت و پیوسته همت بر عزلت می‌گماشت. بیشتر اوقات به خدمت و صحبت حضرت اوحدالموحدین حاج میرزاابوالقاسم شیرازی روی می‌آورد و صحبت کثیرالبهجت آن جناب را غنیمت می‌شمرد. الحق عالمی عابد و فقیری زاهد و سیاحی وارسته و متورعی خجسته بود. فقیر مکرر ادراک خدمت آن جناب را حاصل نمود.

خلف الصدقش مولانا محمد هاشم نیز صاحب اخلاق نیکو و اوصاف دلجو است و با فقرش کمال لطف و انس است. غرض، جناب مولانا به حسب ذوق گاهی به سخن موزون مبادرت می‌نمود.اشعار و مثنویات منظوم فرمود. بالاخره در سنهٔ ۱۲۳۴ وفات یافت و در حافظیّه مدفون گردید. این اشعار از اوست:

مِنْمثنویاته فِی المجاهده و الریاضه

بود گنج دو عالم در سه گوهر

کز آنها می‌شود کامت میسر

یکی در جوع دایم دومین جود

سیم در ذکر حق آن اصل مقصود

ترا چون گشت دایم ذکرش ای دل

یقین کل مقاصد گشت حاصل

چو جوع دایمت گردد مسلم

بباید آن دویت بی شک فراهم

چو نیکو بنگری در کل اوصاف

سبب در جملگی جوع است بی لاف

بدون جوع گرد صد سال گردی

محال است این که صاحب حال گردی

متاب از جوع رو گر مرد راهی

بجو از جوع هر فیضی که خواهی

زاکل سیر اگر ناقص کنی لام

شود اکسیر و حاصل گرددت کام

چو نبود بنده را لطف خداوند

رهایی نبود او را ممکن از بند

شدم گاهی به خلوت گه به محفل

نشد کامی مرا جز رنج حاصل

هر آن گل را که بوییدم بُد او خس

هر آن کس را که دیدم بود ناکس

بود دانا چو اصل و دیگران فرع

بدو قائم بود هم عقل و هم شرع

مدارِ عالم است و قطب افلاک

همه دایر بدو تا مرکز خاک

رباعی

ای داور دانا به ضمیر که و مه

بر زخم دلم ز مرحمت مرهم نه

یا همت عالی مرا بازستان

یا در خور همتم توانایی ده