گنجور

 
رهی معیری

دیدی ای مه که ناگه رمیدی و رفتی

پیوند الفت بریدی و رفتی

هرچه خواری به یاری کشیدم و دیدم

دامن ز دستم کشیدی و رفتی

بس ناله ها کردم به امیدی که رحم آری به فریاد من ای گل

فریاد از دل تو، کز جفا

فریاد ما نشنیدی و رفتی

جانا گرچه بردی از یادم

جان در کوی عاشقی دادم

ز پا فکندی به سر دویدم گهر فشاندم به اشک من خندیدی و رفتی

ساقی بده آن می را

مطرب بزن آن نی را

که پای لاله، پیاله خوش باشد

دل اسیران، به ناله خوش باشد

علاج محنت، به جز می نیست

به غیر نالیدن نی نیست