ته مهرْوَرْزمْ تا اَسْترهْ خرگوش زایی،
تا لَلْ به پیشِ عَنقٰا بُورهْ بیایی،
دریُو خشکْ بَوّهْ و گلهْ باغْ درآیی،
گلهْ باغِ میُونْ خُرما خالْ برآیی،
نالشْ کمّه مه جان که وَختهْ درآیی،
تا دوستْ بشْنُوئهْ نالشْ و مه وَرْآیی.
مه دلْ دَرِ ایزدْ اندی دارْنه تمایی
منْ بَکتْ دیگر کَسْ به تنهْ دَرْنایی
فردا، فردهْ کی ضامنْ بُونه فردٰایی
کی گتْ بُو که تنه بُوردهْ روزْ بیایی
ونه که امروزْ تو به کَیْهُونْ رسایی
شه بارْ رهْ نهلّی اُمیدِ فردایی
دَرِ حلقهْ هر گه که صدا درآیی
دلْ گنهْ که مه دوستْ اینه که درآیی
شه دُونسْتمهْ کَرْشمهْ بیه بایی
اَفْسُوسْ دلِ دله ره تو باد بدایی
نرگسْ به دری سو کنّه چون چلایی
مه دوستْ گرْدهْ دیمْ مشکْ دَوْسّهْ ختایی
دْ خالِ نرگسْ ره به هر که نمایی
زلزلهْ پسیُونْ اونْ کَسْ ره تُو بدایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
به تو مهر میورزم تا آنگاه که استر خرگوش بزاید، / تا پشّه به نزد عنقا رفت و آمد کند،
تا دریا خشک شود و در آن باغ گل بروید، / و میان آن باغ، شاخهای از خرما سر زند،
مینالم کهای جان، هنگام در رفتن از بدن فرا رسید، / تا (شاید) یارم این ناله را بشنود و به کنار من آید،
دل من به درگاه ایزد آنقدر تمنّا دارد / که [پس از مردنم] به جز من (یا به غیر از من) کسی دیگر به آستانهی تو پای نگذارد
فردا دور (پرت) است، چه کسی ضامن آن میشود / چه کسی گفته که روز رفته بازمیآید؟
باید که به خواستهای امروز در جهان برسی / و کار و بار خود را به امید فردا نگذاری
حلقهی در هر گاه که به صدا درآید / دل من میگوید: این یار من است که میآید
خود میدانستم که ناز و کرشمهی تو بهانهای بود / افسوس که خواست درون دلم را به باد دادی
نرگس به در و دشت چون چراغی نورافشانی میکند / دوستم به چهرهی ماهوَش (گرد) خود مشک ختایی بسته است
دو شاخهی نرگسین را به هر کس که نشان بدهی / آنکس را مانند زلزله به لرزش و تابش درمیآوری
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.