ته چیرهْ بَدی خور به جهانْ آموئنْ
خور و مُونگْ به ته دُومْ دَکتْ، گُوم بَوُوئنْ
خور و مُونگْ به گیتی شیینْ وُ آموئنْ
نَورَدْ کس به ته جا وُ نَشونْ نگُوئنْ
حوری و پری پاکْ به ته دَر آمُوئنْ
خالْ مشکِ گلُویِ سَرْ، نَشُون اَنْگُوئنْ
زَرُ و سیم ره ته عاجهْ گردنْ هازْ مُوئنْ
مثْلِ تو نییه کَسْ که نَشُونْ بَگُوئنْ
سیم و زر ره ته عاجه گردن اَنْگُوئنْ
هر کَسْ که بدی ته چیره، ماتْ بَوُوئنْ
ته چیره خُورْره مُوننْ، بیرون آمُوئنْ
مشکیْ به تنه دَرْ دَکتْ، بُو اَنْگُوئنْ
اَیْ گوهرِ نومْ ره به زبُونْ اَنگوئنْ
اَیْ ناوُکِ تیرره منه دلْ بَزُوئنْ
شهرِ مَرْدمُونْ شه سخنون پرْ گُوئنْ
مرهْبه منهْ مَرْگ بهلنْ، بَشُوئنْ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خورشید چهرهی تو را دید و به جهان تابید / خورشید و مامه به دام تو افتادند و گم شدند
خورشید و ماه به گیتی میآمدند و میرفتند / (طلوع و غروب میکردند) نیارد کس که جای تو را یابد و نتوانند نشانی تو را گفتن
حوری و پری همگان به درگاه تو میآمدند / خال مشکین را بر سر گلاب، نشان نهادهاند
زر و سیم را با گردن سپید تو میآزمودند / کسی مانندهی تو نیست که از او نشانی بگویند
نقره و زر را به گردن تو افکندند / هر کس چهرهی تو را دید مات و مبهوت شد
چهرهی تو مانند خورشید به هنگام سر برآوردن است / مشکی به در خانهی تو پاشیده شد که عطر میپراکند
باز نام گوهر را بر سر زبانها انداختند / و باز ناوک تیر را بر دل من نشانه رفتند
مردم شهر از خود سخن بسیار میگویند / مرا به حال مرگم بگذارند و بروند
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.