اونْ حالْ که خِدا اُو کِرْدِهْ آدِمِ خاکْ
مِهْ گِلْرِهْ خَمیرْ هٰا کِرْدِهْ ته غَم وُ واکْ
سَیْلِ دِ چِشْ مه اَنْدی بیُورْدِهْ خاشاکْ
که خارِ مُژِهْ دَوِسِّهْ مه دیدهْ چاکْ
مه دِریویِ دِلْ هرگه که بییِهْ کُولاکْ،
تَرْسِمِّهْ یارِ سَرْ، سَرْنِگُونْ بَوِّه خاکْ
کافورْ بَزوئه تَنْرِهْ، اوُ نکنّه پاکْ
چٰادِرْ دَکِشی سَرْرِهْ، مه سینهْ بُو چٰاکْ
مِرِهْ چوئی اسبْ وَنِنْ، وَرِنْ سویِ خاکْ،
اوُن مَحلّْ تنه عِشقْ به مه جانْ نَوّه پٰاکْ
گِذِرْ بَکِرْدْ، مه ماه به کِلارویِ چٰاکْ
شه هر دِوَرِ زلفرِهْ دَرْآوَرِهْ پٰاکْ
فردا عَرصٰاتْ، ایزد شه هٰاکِنِهْ پٰاکْ
هَرْ کَسْ شَرْمْسٰارِهْ، سو آلِ جه دارْنه بٰاکْ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
آنگاه که خداوند گل آدمی را میسرشت / گِلِ وجود مرا با غم و اندوه و بیم تو خمیر کرد
سیل دو چشمم آنقدر خاشاک آورد / که خار مژه به کلّی چاک و شکاف دیدهام را بسته است
دریای دل من، هرگاه که به کولاک آید، / میترسم که خاک بر سر یارم فرود آید (سرنگون شود)
کافور بر بدنش (اندامش) مالید آنسان که با آب پاک نمیشود / چادر بر سر خود کشید و قلب مرا چاک چاک کرد
اگر مرا به اسب چوبی (تابوت) ببندند و بهسوی خاکم برند / در آنهنگام هم عشق تو از جان من زدوده نمیشود
ماه من از پاره خشکی کلارود گذر کرد / تا هر دو سوی زلف خود را پاکیزه سازد
در فردای قیامت، ایزد خود [گناهان را] پاک کند / [زیرا] هر کس که شرمسار از گناه است، از پرسش باک دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.