گنجور

 
پروین اعتصامی

گفت گرگی با سگی، دور از رمه

که سگان خویشند با گرگان، همه

از چه گشتستیم ما از هم بری

خوی کردستیم با خیره‌سری

از چه معنی، خویشی ما ننگ شد

کار ما تزویر و ریو و رنگ شد

نگذری تو هیچگاه از کوی ما

ننگری جز خشمگین، بر روی ما

اولین فرض است خویشاوند را

که بجوید گمشده پیوند را

هفته‌ها، خون خوردم از زخم گلو

نه عیادت کردی و نه جستجو

ماهها نالیدم از تب، زار زار

هیچ دانستی چه بود آن روزگار

بارها از پیری افتادم ز پا

هیچ از دستم گرفتی، ای فتی

روزها صیاد، ناهارم گذاشت

هیچ پرسیدی چه خوردم شام و چاشت

این چه رفتار است، ای یار قدیم

تو ظنین از ما و ما در رنج و بیم

از پی یک بره، از شب تا سحر

بس دوانیدی مرا در جوی و جر

از برای دنبه یک گوسفند

بارها ما را رسانیدی گزند

آفت گرگان شدی در شهر و ده

غیر، صد راه از تو خویشاوند به

گفت، این خویشان وبال گردنند

دشمنان دوست، ما را دشمنند

گر ز خویشان تو خوانم خویش را

کشته باشم هم بز و هم میش را

ما سگ مسکین بازاری نه‌ایم

کاهل از سستی و بیکاری نه‌ایم

ما بکندیم از خیانتکار، پوست

خواه دشمن بود خائن، خواه دوست

با سخن، خود را نمیبایست باخت

خلق را از کارشان باید شناخت

غیر، تا همراه و خیراندیش تست

صد ره ار بیگانه باشد، خویش تست

خویش بد خواهی، که غیر از بد نخواست

از تو بیگانه است، پس خویشی کجاست

رو، که این خویشی نمی‌آید بکار

گله از ده رفت، ما را واگذار